The True Myth

ساخت وبلاگ
با این شرایطی که ما داریم بعضی چیزا رو که میشنویم مث یه افسانه ست برامون ... اولای تابستون که رفته بودیم مسافرت، یه شب که حوصله بیرون رفتن نداشتم، تنها موندم تو هتل ... یه بدبختی که تو این وقتا گریبونگیر آدم میشه اینه که اگه حوصلش سر بره مجبوره برنامه های صدا و سیمای جمهوری اسلامی رو نگاه کنه ... بخصوص که تلویزیون هتل دیجیتال هم نبود و نمی تونستم حداقل رادیو گوش بدم ... خلاصه رو تخت نشسته بودم و دور خودم خوراکی ها رو چیده بودم و کنترل تلویزیون به دست همینطور پیش می رفتم که یه برنامه ای پیدا کردم به اسم  "رادیو هفت" ... به نظر چیزی بود که خیلی حوصله آدمو سر نمیبرد و اتفاقا یه ذره که دیدم بد هم نبود ... تو یکی از قسمتهای برنامه "شهریاری" مجری رو به عنوان مهمان آورده بودن و مصاحبه میکردن باهاش ... که شروع کرد به حرف زدن راجع به اینکه من تنها کسی هستم تو ایران که شغل مورد علاقه مو دارم و این حرفا ... که تو ایران همه پدر و مادرا چون از شغل خودشون راضی نیستن به بچه هاشون زور میکنن که حتمن دکتر و مهندس بشن ...و از یکی از دوستاش تعریف میکرد که بچه اش تو انگلیس به مدرسه میرفته ... معلم این بچه هر روز زنگ میزده به پدر و مادرش و میگفته ما امروز سه تا کار تو مدرسه انجام دادیم ، بچه شما کدوم رو بیشتر دوست داشت ؟ ...یا میگفته ما امروز راجع به 3 تا موضوع صحبت کردیم ، بچه شما کدوم یکی رو با اشتیاق و علاقه بیشتری تعریف کرد ؟ اینجوری از همون سال های اول مدرسه این اطلاعات رو کنار هم میذاشتن و میفهمیدن استعداد و علاقه اون دانش آموز چیه تا اون رو به همون سمت هدایت کنن و هم آدم موفقی از آب دربیاد و هم از زندگیش راضی و خوشحال باشه...

اینو رو که شنیدم همینطور موندم که آخه چقدر فاصله میتونه وجود داشته باشه ؟ ... اون وقت این دبیرای ما میومدن سر کلاس و میگفتن تقسیم بندی کشورها به جهان اول و دوم و سوم توسط استکبار انجام شده و خصمانه بوده و ما رو نباید میذاشتن سوم ... نه عزیز من ... ما سومم که سهله باید چهارم می شدیم با این اوضاعمون ... من که دانشگاهمم تموم شده هنوز که هنوزه نمیدونم به چی علاقه دارم !

پ.ن: بالاخره این دم آخری برگشتم به یکی از استادامون گفتم تو این دانشگاه هیچی به ما یاد نمیدن و کلی صحبت کردیم با هم ... اونم خودش قبول کرد که وقتی دانشگاهای دیگه بوده بیش تر کار میکرده و اینکه جو دانشگاه ما جویه که یه استادی هم که جدید میاد و یه ذره انگیزه داره بعد از یه مدت مث بقیه میشه و کار نمیکنه ... هر چند به رییس دانشکده نگفتم و یه استاد ساده بود اما تا این حد هم یه ذره حالمو خوب کرد

حرف هایی برای خدا...
ما را در سایت حرف هایی برای خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6notes-to-gode بازدید : 304 تاريخ : چهارشنبه 4 اسفند 1395 ساعت: 4:48